hot page

ساخت وبلاگ
سلام نازگلم مامانی رو ببخش که نمیتونه زود به زود وبلاگت رو آپدیت کنه آخه یا درگیر کارای تو دختر نازمم یا هم درگیر کارای خونه .. ولی خب سعی میکنم حداقل ماهی یه بار بیام و برات مطلب بنویسم این روزا تو عزیز نازنینم خیلی بانمکتر شدی..کارایی میکنی که منو بابایی رو بیشتر و بیشتر جذب خودت کردی خداروشکر تا hot page...ادامه مطلب
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5azizedelam1393b بازدید : 47 تاريخ : جمعه 26 خرداد 1396 ساعت: 5:01

سلام ماهکم روز دوشنبه 16آذر 94 مصادف با روز دانشجو که ششمین ماهگرد تولد تو عزیزدلم بود من و تو دخترکم ساعت 8:30 صبح در فرودگاه بندرعباس از بابایی خدافظی کردیم سوار بر هواپیمای آسمان شدیم و رفتیم به سمت شیراز.. ادامه مطلب : ساعت 10صبح رسیدیم شیراز ..چند دقیقه ای در سالن انتظار منتظر خاله فاطی و عمو حمید نشستیم تا اومدن دنبالمون .. فکر نمیکردم اینقد شیراز سرد باشه آخه بندرعباس هوا عالی بود بخاطر همین تصور سرد بودن شیراز برام غیرممکن بود .. خلاصه میزبانا رسیدن و سوار بر ماشین شدیم رفتیم سمت خونه خاله فاطی اینا .. چند روزی اونجا موندیم ..واکسن شش ماهگیتم روز سه شنبه با خاله رفتیم بهداشت و زدیمش..خداروشکر نه تب داشتی نه پادرد چهارشنبه عصر همگی باهم رفتیم سمت نوراباد .. مامان جونا و آقاجونا کلی از دیدنت ذوق کردن  قرار بود دو هفته ای برگردیم بندر ولی آقاجون و مامان جون حاجی قرار شد با ما بیان بندر .. بخاطر همین برگشتمون به تاخیر افتاد . هی امروز و فردا میکردن و بابایی هم غرررررر میزد که دیگه آخرین باره میذارم تنهام بذارین و دخترمو ازم جدا کنین..راستم میگفت .. بنده خدا سختش بود تنهایی تو خونه hot page...ادامه مطلب
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : شش ماهگی دخترم, نویسنده : 5azizedelam1393b بازدید : 216 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 5:40

سلام به روی ماه خنده روی عشق کوچولوم روز چهارشنبه 16دیماه 94 در هفتمین ماهگرد تولد تو عزیزدلم من و تو وبابایی بهمراه آقاجون و مامان جون حاجی راهی قشم شدیم .. اینم اولین باری بود که سوار لندوگراف میشدی و به قشم میرفتی و دریا میدیدی.. ادامه مطلب : ساعت یازده رسیدیم درگهان ..تا ساعت سه مشغول چرخ زدن تو بازار و خرید کردن بودیم تو هم که مثه همیشه یه دختر خوب و آرومی بودی و پا به پای ما سوار بر کالسکه میچرخیدی ..گاهی هم تو خرید بهمون کمک میکردی؛ لباسا رو میگرفتی  ببینم جنسشون خوبه یا نه تو یه رستوران ناهار خوردیم تو هم خواب بودی ولی آخراش بیدار شدی و شروع کردی به شیطونی ..آره دخملی من خیلی غذا دوس داره سفره رو که میبینه از خود بیخود میشه ..منم رفتم غذاتو دادم تو آشپزخونه برات گرم کردن و بهت دادم خوردی  عصری هم یه سر رفتیم بازار قدیم بعدشم برا شام رفتیم خونه خاله صدیقه..کلی بنده خدا تدارک دیده بود .. فرداشم که پنجشنبه بود رفتیم جزیره هنگام و جزیره ناز..اینم چنتا از عکسای اونجا: و اونطرفم رفتیم محل نگهداری کروکودیلها.. که اونموقع دیگه دخترم از فرط خستگی خوابش برده بود ..خلاصه خ hot page...ادامه مطلب
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : واکسن هفت ماهگی,وزن هفت ماهگی,واکسن هفت ماهگی بارداری, نویسنده : 5azizedelam1393b بازدید : 130 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 5:40

سلام من مامان مریم متولد 66 بعد از دو سال زندگی مشترک با عشقم عباد تصمیم گرفتیم که سه نفره شیم ... خدا کمک کرد و یه نی نی ناز اومد تو دل مامان مریم .. از این تاریخ بود که زندگیمون شکل و رنگ دیگه ای به خودش گرفت تصمیم گرفتم بیام اینجا و از خاطرات دوران بارداری تا تولد و اگه خدا کمک کنه بعد از تولد عزیزدلم بنویسم تا ایشالا بعدا که بزرگ شد بیاد اینجا و ببینه مامانی چه حال و هوا و چه خاطراتی باهاش داشته... hot page...ادامه مطلب
ما را در سایت hot page دنبال می کنید

برچسب : هشت ماهگی کودک,هشت ماهگی بارداری,هفت ماهگی, نویسنده : 5azizedelam1393b بازدید : 52 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 5:40